در حال بررسی این موضوع هستم که پیشرفتهای هوش مصنوعی چگونه جامعه و شیوه زندگی ما را متحول خواهند کرد.
با بر عهده گرفتن بخش عمدهای از کار فکری توسط هوش مصنوعی، ممکن است به نظر برسد که انسانها دیگر نیازی به فکر کردن نخواهند داشت. با این حال، من معتقدم که نوع متفاوتی از تفکر، غیر از آنچه به طور سنتی کار فکری میدانستیم، از انسانها مطالبه خواهد شد.
این وضعیت شبیه به زمانی است که انسانها عمدتاً از طریق مکانیزاسیون از کار فیزیکی رهایی یافتند، اما با این حال ملزم به انجام انواع مختلفی از فعالیتهای فیزیکی شدند.
این فعالیتهای فیزیکی متفاوت شامل کارهای ظریف با دستها و نوک انگشتان است. این میتواند کار ماهرانه مانند کار یک صنعتگر باشد، یا کار با کامپیوترها و گوشیهای هوشمند.
به طور مشابه، حتی اگر از کار فکری رها شویم، نمیتوانیم از وظیفه فکری تفکر فرار کنیم.
بنابراین، چه نوع فعالیتهای فکری مورد نیاز خواهد بود؟
در این مقاله، افکارم را در مورد تغییر پارادایم در توسعه نرمافزار در عصر هوش مصنوعی معرفی خواهم کرد و سرنوشت ما را به عنوان موجوداتی که باید فکر کنند، بررسی خواهم نمود.
نرمافزار فرآیندگرا
من فرآیندگرایی را به عنوان پارادایم بعدی، فراتر از شیگرایی، پیشنهاد میکنم.
این رویکردی است که در آن، ماژول مرکزی برنامهنویسی یک فرآیند است. یک فرآیند توسط رویدادها یا شرایطی آغاز میشود، توسط نقشهای مختلف طبق یک توالی تعریفشده در داخل فرآیند پردازش میشود و در نهایت پایان مییابد.
اندیشیدن به این جریان کامل، از آغاز تا پایان، به عنوان یک واحد منفرد، با شهود انسان سازگار است.
به همین دلیل، نرمافزار و سیستمها میتوانند عمدتاً از طریق فرآیندها، از تحلیل نیازمندیها تا پیادهسازی، و حتی تا آزمایش و عملیات، درک شوند.
پس از پیادهسازی فرآیندهای اصلی در یک سیستم، فرآیندهای کمکی یا فرآیندهای افزودن قابلیتهای جدید را میتوان به صورت پلاگین به آن اضافه کرد.
برخی فرآیندهای اضافی ممکن است با رویدادها یا شرایط مستقل از فرآیند اصلی شروع شوند، در حالی که برخی دیگر ممکن است زمانی شروع شوند که شرایط توسط فرآیند اصلی برآورده شوند.
با این حال، حتی در چنین مواردی، نیازی به تغییر فرآیند اصلی نیست. کافی است فرآیند اضافی را طوری تعریف کنیم که وقتی فرآیند اصلی شرایط شروع آن را برآورده میکند، آغاز شود.
علاوه بر این، از آنجا که یک فرآیند به عنوان یک ماژول واحد در نظر گرفته میشود، تعریف فرآیند شامل تمام پردازشهایی است که انجام میدهد.
نه تنها این، بلکه یک فرآیند همچنین شرایط شروع مذکور، و همچنین متغیرها و مناطق داده را برای نوشتن اطلاعات مورد نیاز در طول پردازش، در خود جای میدهد.
از آنجا که فرآیندها به عنوان ماژولهای واحد در نظر گرفته میشوند و شامل تمام پردازشهای لازم و مناطق داده هستند، احتمال پیادهسازی زائد پردازش و دادههای ساختاریافته در میان فرآیندهای متعدد بالا است.
یکی از گزینهها این است که اینها را ماژولهای مشترک بسازیم، اما حرکت به سمت اجازه دادن به افزونگی نیز اشتباه نیست.
به خصوص با کمک هوش مصنوعی به برنامهنویسی، قابل تصور است که داشتن پیادهسازیهای متعدد مشابه اما متمایز در ماژولهای مختلف میتواند بیمشکل باشد.
اشتراکپذیری پردازش و انواع دادهها عمدتاً با هدف کاهش حجم کد برنامه در نرمافزار توسعهیافته و آسانتر کردن مدیریت و درک آن است.
با این حال، اگر هزینه مدیریت کد پیادهسازی توسط هوش مصنوعی به طور قابل توجهی کاهش یابد، ضرورت اشتراکپذیری کاهش مییابد.
بنابراین، سیاست اجتناب از پیچیدگی در ساختار نرمافزار به دلیل اشتراکپذیری و در عوض تعریف تمام پردازشها و ساختارهای داده به صورت جداگانه برای هر فرآیند، حتی با افزونگی زیاد، کاملاً منطقی است.
این نشاندهنده تغییر از ذهنیت بهینهسازی جهانی به سمت بهینهسازی فردی است. این به این دلیل است که عدم وجود اشتراکپذیری امکان تنظیم انفرادی فرآیندهای مشابه را در ماژولهای مختلف فراهم میکند.
جامعه بهینهسازیشده فردی
مشابه نرمافزاری که تفکر فرآیندگرا را به کار میبرد، در جامعهای که اتوماسیون مبتنی بر هوش مصنوعی منجر به کارایی و بهرهوری بالا میشود، طرز فکر از بهینهسازی جهانی به بهینهسازی فردی تغییر میکند.
این پدیدهای است که میتوان آن را جامعه بهینهسازیشده فردی نامید.
جامعه ما دارای ارزشها و معیارهای مشترک مختلفی مانند قوانین، عقل سلیم، آداب و رسوم، و دانش عمومی است.
با این حال، اگر اینها به طور سختگیرانه در تمام موقعیتها و شرایط اعمال شوند، در بسیاری از موارد استثنایی ناراحتیهایی ایجاد میشود.
بنابراین، ضمن تأکید بر ارزشها و معیارهای مشترک، ما امکان قضاوتهای انعطافپذیر را بسته به موقعیتها و شرایط فردی فراهم میکنیم.
اینها ممکن است بندهای استثنای صریح در قوانین باشند، یا قوانینی که بیان میکنند قضاوتها باید بر اساس مورد به مورد انجام شوند. علاوه بر این، حتی اگر به صراحت مستند نشده باشند، میتوانند تفاهمات ضمنی باشند.
به عنوان مثال، بندهای استثنای مختلفی به صراحت در قوانین ذکر شدهاند. علاوه بر این، حتی اگر نتوانند به صراحت در قانون بیان شوند، مجازات تحت تأثیر موارد فردی از طریق سیستم قضایی قرار میگیرد. شرایط تخفیفدهنده دقیقاً ایده بازتاب موقعیتهای فردی است.
با این نگاه، روشن میشود که مفهوم بهینهسازی فردی، که اساساً شامل بررسی دقیق فردیت تمام موقعیتها و شرایط و قضاوت بر اساس آن فردیت است، از قبل عمیقاً در جامعه ریشه دوانده است.
از سوی دیگر، قضاوت تک تک چیزها به صورت جداگانه و با دقت، مطمئناً ناکارآمد است. بنابراین، در عصری که کارایی بالا حیاتی است، بهینهسازی جهانی مورد جستجو قرار میگیرد.
با این حال، با کارآمدتر شدن جامعه از طریق هوش مصنوعی، ارزش پیگیری بهینهسازی جهانی کاهش مییابد. و یک جامعه بهینهسازیشده فردی، که در آن قضاوتهای دقیق برای هر موقعیت و شرایط فردی انجام میشود، باید به بار بنشیند.
فلسفه سوبژکتیو (ذهنی)
قضاوتهای بهینه فردی بر اساس موقعیت یا شرایط به این معناست که به جای اعمال فوری قضاوتهای عمومی، باید تعمق کرد.
من این دیدگاه اخلاقی را که در آن خود عمل تعمق دارای ارزش است، "فلسفه سوبژکتیو" مینامم.
هر رویدادی همیشه دارای یک فردیت منحصر به فرد "اکنون" و "اینجا" است که از سایر رویدادها متمایز است. یک مسئولیت متناظر بر "من" تحمیل میشود، هنگامی که قضاوتی انجام میدهم که این فردیت را در نظر میگیرد.
انجام یک قضاوت استاندارد شده که فردیت را نادیده میگیرد و در یک قالب خاص جای میگیرد، یا رها کردن تعمق و انجام یک قضاوت بیهدف، غیراخلاقی است، صرفنظر از کیفیت نتیجه.
برعکس، حتی اگر نتیجه قضاوت منجر به پیامدهای ناخواسته و اتفاق بدی شود، اگر آن قضاوت به اندازه کافی از دیدگاههای متعدد مورد تعمق قرار گرفته و پاسخگویی انجام شده باشد، خود قضاوت اخلاقی است.
بنابراین، همانطور که قادر میشویم از مفاهیم کارایی و استانداردسازی فراتر رویم، وارد عصری خواهیم شد که در آن بهینهسازی فردی بر اساس تقاضا، یا همان فلسفه سوبژکتیو، مورد نیاز خواهد بود.
طراحی چارچوب
چه در فلسفه، چه در جامعه، و چه در نرمافزار، یک چارچوب — یعنی یک ساختار مفهومی — برای بهینهسازی بسیار حیاتی است.
این به این دلیل است که جهت بهینهسازی بسته به دیدگاهی که هر موضوع از آن نگریسته میشود و نحوه ارزیابی آن، تغییر میکند.
از منظر بهینهسازی جهانی، یک چارچوب باید امور مختلف را به شدت انتزاعی کرده و تا حد امکان ساده سازد. در این فرآیند انتزاع، فردیت از دست میرود.
از سوی دیگر، در مورد بهینهسازی فردی، مطلوب است که رویدادها یا موضوعات از دیدگاههای متعدد و متناسب با آن رویداد یا موضوع خاص، درک و ارزیابی شوند.
در مورد بهینهسازی جهانی، تنها تعداد انگشتشماری از افراد برای در نظر گرفتن اینکه چه نوع چارچوبی باید برای درک امور مختلف استفاده شود، کافی بودند.
اکثر مردم میتوانستند به سادگی امور را طبق چارچوبی که توسط آن تعداد اندک افراد ابداع شده بود، درک، ارزیابی و قضاوت کنند.
با این حال، در مورد بهینهسازی فردی، بسیاری از افراد نیاز خواهند داشت که برای هر موضوع فردی، چارچوبی ابداع کنند تا بتوانند فردیت آن را به درستی درک کنند.
بنابراین، توانایی و مهارت طراحی چارچوبها از بسیاری از افراد مطالبه خواهد شد.
سرنوشت اندیشه
با این ترتیب، آیندهای نمایان میشود که در آن، حتی اگر هوش مصنوعی کار فکری را که انسانها به طور سنتی انجام میدادند بر عهده بگیرد، ما نمیتوانیم از اندیشیدن دست بکشیم.
ما از کار فکری برای بهرهوری و ثروت مادی رها خواهیم شد. با این حال، جامعه بهینهسازیشده فردی و فلسفه سوبژکتیو (ذهنی) همزمان از ما خواهند خواست که چارچوبهای فردی را برای هر مسئله طراحی کرده و عمیقاً تأمل کنیم.
این ما را در موقعیتی قرار میدهد که باید به تفکر ادامه دهیم، شاید حتی بیشتر از جامعه کنونی.
هوش مصنوعی میتواند کار فکری را انجام دهد و قضاوتهایی را که هر کسی میتواند انجام دهد، ارائه دهد. اما برای مسائلی که "من" باید مسئولیت آنها را بر عهده بگیرم، هوش مصنوعی تنها میتواند اطلاعات، معیارهای قضاوت، یا مشاوره ارائه دهد.
قضاوت نهایی باید توسط "من" انجام شود. این همانند وضعیتی است که حتی اکنون نیز میتوان در مورد تصمیمات شخصی مختلف با مقامات، والدین یا دوستان مشورت کرد، اما نمیتوان خود قضاوت را واگذار کرد.
و در عصر کارایی بسیار پیشرفته، عدم درگیر شدن در قضاوت عمیق و فردی، غیرقابل قبول خواهد شد. این به این دلیل است که بهانه "خیلی سرم شلوغ بود که فکر کنم" به دلیل الزامات زندگی دیگر معتبر نخواهد بود.
در چنین عصر کارایی پیشرفتهای، ما قادر نخواهیم بود از سرنوشت اندیشه فرار کنیم.